این روزها «گروه آموزشی دکتر سیاری» در کنار «طوسی» و «فلش پلاس» به آرامی جای خود را در میان مخاطبان و به خصوص دانشجویان علوم پزشکی باز میکنند.
در پس این سه کسب و کار و محصولات و خدمات بی شماری که عرضه میکنند، نام دکتر یاسمن سیاری به چشم میخورد.
سیاری فارغ التحصیل رشته پزشکی از دانشگاه علوم پزشکی شاهرود و هم بنیانگذار سه کسب و کار اینترنتی موفق است. به قول خودش «صاحب اشتباهات ناب و واقع گرا» است و از تجربه کردن نمی ترسد.
انتخاب های جسورانه ی او به خصوص پس از فارغ التحصیلی، شیرازه ی اصلی گفتمان جریان گرفته در صفحه ی مجازی شخصی اش را تشکیل می دهد.
در طول مصاحبه بارها با شوخ طبعی خاص خودش ما را می خنداند و بی پرده از اشتباهاتش صحبت میکند. نزدیک به دو ساعت با او به گفت و گو نشستیم تا برایمان از تغییر بگوید و راهی که رفته را با صداقت کم نظیری شرح بدهد.

به عنوان اولین سوال، زن بودن از نظر یاسمن سیاری یعنی چه؟ زن بودن چه تاثیری در زندگی شما داشته است؟

اینکه زن بودن چه تاثیری در زندگی دارد را نمی توانم بگویم؛ چون برمی‌گردد به این که یک بار زندگی را به عنوان یک زن و بار دیگر به عنوان یک مرد تجربه کنی. با توجه به تجربه‌ی زیسته‌ی من، زن بودن بیشتر شکل مبارزه کردن دارد؛ انگار که یک تلاش مضاعف باید وجود داشته باشد تا خودت را از نظر حرفه‌ای و پیشرفت مدام به بقیه ثابت کنی. در همین مابین اگر قدم اشتباهی برداری و یا مطابق استانداردها پیش نروی، باید انتظار سرزنش بیشتر و یا حتی دلسوزی بی‌خود را هم بکشی. برای من زن بودن مبارزه کردن با چیزهای ریز و درشت است.

منظورتان از دلسوزی بی‌خود چیست؟

منظورم حس ترحم است. مثل وقت‌هایی که اتفاقی می‌افتد و دیگران به جای اینکه کمک کنند، چیزهایی شبیه به این را می‌گویند که «ما می‌دانستیم اینطور می‌شود»! یا نصیحت‌های بی‌موردی که بدون درخواست خود آدم به سمتش روانه می‌شوند. خاطرم هست که بعد از لانچ کردن پروژه «فلش پلاس»، یک آقایی در اینستاگرام در مورد پروژه‌ی «طوسی» – که خط تولید مرچ‌های ماست – برای من نوشتند که «پروژه طوسی شما اصلا پرسود نبوده و من این را می‌دانستم» یا «حتی می‌خواستم این نکته را به شما گوشزد کنم»! خب، واضحا پروژه‌ای مثل «طوسی» در مقایسه با گروه آموزشی ما که سه دپارتمان و ۸۸ نفر عضو از سراسر دنیا دارد، سود کمتری در پی خواهد داشت. ما هدف دیگری از این پروژه داشتیم؛ اما جدای از آن، چه کسی از شما در این مورد پرسید.

راستش نمی‌دانم اینطور نصیحت‌های بی‌مورد به سمت آقایان هم روانه می‌شود یا خیر؛ مهم این است که خیلی وقت‌ها آدم‌ها به خودشان اجازه می‌دهند به تو بگویند چه کاری را چگونه باید انجام می‌دادی و ندادی. این مورد خصوصا وقت‌هایی که هنوز در اوایل راه قرار داری و جوانی، قدم‌های تو را متزلزل می‌کند. جدای از همه‌ی این‌ها به نظر من زن بودن یعنی تبدیل شدن به یک هدف برای نصیحت‌های ناخواسته و خودِ این مسئله چالش مضاعفی است که نیازمند مبارزه است.

از فعل «مبارزه کردن» استفاده کردید. نقش تربیت خانوادگی و به خصوص نقش پدرتان را در این طرز تفکر چگونه می‌دانید؟

راستش من از هجده سالگی در شهر دیگری شروع به تحصیل کرده و از آن زمان مستقل زندگی کرده‌ام. فکر نمی‌کنم این مسئله ارتباطی با خانواده داشته باشد. من و اعضای خانواده‌ام با یکدیگر فرق داریم و مسیرهای متفاوتی را در زندگی انتخاب کرده‌ایم. فکر می‌کنم این اثرگذاری را از دانشکده پزشکی و بعد از آن از فضای مجازی دارم. قرار گرفتن در محیط فضای مجازی و ارتباط با صاحبان کسب و کار باعث شد تا من هم قدم جلو بگذارم و پیش بروم. محیط دانشکده پزشکی در شاهرود بسیار سخت‌گیرانه بود. شاید بعضی‌ها معتقدند که یک دانشگاه تیپ سه آنقدرها هم محیط سخت‌گیرانه ای نداشته باشد؛ اما شرایط برای من اصلا اینگونه نبود. آن تجربه‌ کاملا من را برای پذیرش خیلی از ریسک‌ها آماده کرد. هروقت شرایط سختی در زندگی‌ام پیش می‌آید با خودم می‌گویم «از آن عیدی که در شاهرود کشیک اورژانس جراحی بودی که سخت‌تر نمی‌شود»! آدم خودش می‌داند چه چیزی او را ساخته تا اینجا باشد.

نقش مردان را در موفقیت زنان چگونه می‌دانید؟ اصلا نقشی برای آن‌ها قائل هستید؟

از یک جایی به بعد خصوصا هنگام کار کردن قضیه دیگر شکل زنانه یا مردانه ندارد. مخصوصا در کارهایی که نقش‌های جنسیتی یک مقدار در آن‌ها شکسته می‌شود؛ مثل کار آنلاین من. در گروه آموزشی فرقی ندارد چه کسی پشت سیستم نشسته است؛ چون همگی ما اپراتور هستیم. اگر بخواهم کمی معاصرتر به زندگی خودم نگاه کنم، با مردانِ زندگی‌ام در نقش‌های همکار و مشاور و در یک ارتباط کاری بسیار سالم قرار داشته‌ام، آن هم در محیطی کاملا امن که در زیر سایه آن به پیشرفت یکدیگر کمک کرده‌ایم. به دوران دانشجویی که برگردیم برخی از اساتید با گفتن جملاتی مثل اینکه «دخترها بهتر است رزیدنتی نخوانند» صحبت‌هایشان را شروع می‌کردند. به غیر از این موارد ما اساتیدی داشتیم که فارغ از جنسیت و کاملا سخت‌گیرانه ما را به سمت کاری که لازم بود انجام بدهیم هل می‌دادند. از بعد زندگی شخصی هم که بگوییم، آدم‌هایی بوده‌اند که آمده‌اند و رفته‌اند. آدم‌هایی که معتقد بودند نباید فلان چیز نظر تو باشد و یا بهمان جا نباید حرفت را بزنی. من این لطف را در حق خودم کرده‌ام که اگر در روابط شخصی و یا خانواده‌ام مردی وجود داشته است که فکر می‌کرده نظر من بی‌ارزش است، آن آدم را حذف کرده‌ام. این چیزی نیست که من بتوانم به همه پیشنهاد بدهم. راجع به رفتار با مردهای خانواده هم علاقه‌ای ندارم که الگوی کسی باشم یا دستورالعملی را دیکته کنم. این صرفا روش من در زندگی برای برخورد با این مورد بوده است. در محیطی که الان مشغول به کار هستیم خانم‌ها و آقایان در کنار یکدیگر کار می‌کنند و در هسته‌ی اصلی این کسب و کار با وجود تعداد بیشتر خانم‌ها، شاهد حضور آقایان هم هستیم. ویژگی بزرگ مردانی که در حال حاضر با آن‌ها کار می‌کنم این است که در کنار محترم بودن، برای نظر من در جایگاهی که قرار دارم ارزش قائلند. بخشی از این مسئله هم به جدید بودن کارمان و کمرنگ شدن نقش‌های جنسیتی برمی‌گردد. من به این اعتقاد دارم که علوم پزشکی زن‌های قدرتمندتری را تربیت می‌کند؛ چراکه قبل از ما زن‌های قدرتمندی در آن قدم گذاشته‌اند و راه را برای ما باز کرده‌اند. یعنی زمانی که خیلی از خانم‌ها در دانشکده‌های مهندسی برای اثبات جایگاه خود شرایط سختی را می‌گذراندند، در دانشگاه‌های علوم پزشکی پذیرش اصلی این بود که اتندینگ و به طور کلی رده‌های بالا خانم باشند. در علوم پزشکی فضای بازتری برای خانم‌ها وجود دارد؛ از آنجایی که اکثر کلاس‌های دانشکده تا قبل از اعمال سهمیه جنسیتی کنکور مملو از خانم‌ها بوده است. این قضیه خیلی به دانستن این موضوع که «نظر من ارزشمند است» کمک می‌کند. وقتی از دانشگاه علوم پزشکی خارج شدم به طور خودکار این موضوع را احساس می‌کردم؛ چراکه بعد از دانشکده پزشکی شما وارد شبکه بهداشت می‌شوید و وقتی این اتفاق می‌افتد به هرحال در رده‌های مدیریتی هم قرار خواهید گرفت. این موضوع شما را هل می‌دهد تا خودتان را باور کنید.

آیا تا به حال به خاطر زن بودن اضطراب کشیده‌اید؟

در روابط شخصی‌ام بله. در رابطه با کار هم فقط یک بار و در طی دوران طرح. قضیه از این قرار بود که چندین نفر طی یک دعوای شدید داخل مرکز شدند و شروع به کتک‌کاری کردند. آن زمان احساس کردم چون یک خانم اینجا نشسته است آن‌ها به خودشان اجازه می‌دهند صدایشان را بالا ببرند و هرکاری که دلشان می‌خواهد انجام بدهند. بعد از آن هم تصمیم گرفتم به طور کلی از این فیلد خارج شوم و دیگر همچین اتفاقاتی برایم نیفتاد. وقتی خانم هستی نیاز به تلاش مضاعف داری. نه اینکه در موضع ضعف قرار بگیری، بلکه باید چندین بار بیشتر تلاش کنی تا حرفه‌ای و مهم تلقی شوی. در این شرایط نمی‌توانی از قالب جدی خودت خارج شوی. شرایط کمی نامتوازن است و انگار حرف‌های جدی‌ات را باید ده بار تکرار کنی تا مهم شمرده شود؛ اما به محض نشان دادن یک شوخی یا حرف غیر جدی، دیگران انگار که منتظر همین حرکت از جانب تو باشند، باور کردنت را زیر سوال می‌برند.

چه عاملی باعث شد تا جسارت و یا احساس نیاز برای شروع یک کسب و کار را داشته باشید؟

این یک مسیری است که طی شد. اینجا قضیه از بعد زنانه کاملا خارج می‌شود و برمی‌گردد به بعد کاری و حرفه‌ای. بعد از دانشکده من شروع کردم به کسب یک سری اطلاعات از آدم‌هایی که در رشته و کار خود شاخص بودند. بعد از آن بود که متوجه شدم چیزهایی وجود داشته است که ما باید در دوران دانشجویی یاد می‌گرفتیم و من این فرصت را از دست داده بودم. با توجه به اینکه من دیگر دانشجو نبودم آن فرصت از دست رفته دیگر به دست نمی‌آمد. در آن زمان به این فکر کردم که چه کاری از دست من ساخته است تا این اتفاق برای نسل بعدی نیفتد. اگر نوشته‌های من را خوانده باشید حتما دیده‌اید که مدام تکرار می‌کنم «خانم‌ها و آقایان»؛ چون این آسیبی است که به همه‌ی ما می‌رسد. بعد از آن من درگیر آموزش زبان شدم. احساس می‌کردم هرموقع که راجع به آن حرف می‌زنم، روحم پرواز می‌کند. آن روزها من بعد از یک ساعت و نیم رانندگی از محل طرحم، تازه ساعت چهار عصر به خانه می‌رسیدم. بعد از آن هم تا ساعت دوازده شب در خصوص چگونگی مطالعه برای آزمون آیلتس مشاوره تلفنی می‌دادم. آن انرژی زیاد باعث شد تا من به این فکر بیفتم که شاید استعداد من بیشتر در این مسئله باشد؛ اینکه چطور از تجربیات خودم استفاده کنم تا به رشد دیگران کمک کرده باشم. این جرقه‌ی شروع کار من بود. مسئله‌ی دیگری که مایلم در مورد آن صحبت کنم این است که اولین نفری که واقعا به کار من ایمان داشت، یک خانم بود. ایشان پرستار بودند و مدت‌ها می‌شد که من را در شبکه‌های اجتماعی دنبال می‌کردند. ایشان به حدی به من باور داشتند که به همراه من و چشم بسته تصمیم گرفتند تا کارمان را شروع کنیم. به نظر من برای شروع هر کار بزرگی به آن یک نفر که بی چون و چرا به شما ایمان داشته باشد نیاز دارید. منظورم از ایمان داشتن، «قبول داشتن» یا «خوش آمدن» نیست، باید به معنای واقعی کلمه به شما ایمان داشته باشند. برای من آن یک نفر یک خانم دیگر بود. جالب است که ما همچنان به صورت دورکاری مشغول به کار هستیم و هنوز یکدیگر را به صورت حضوری ندیده‌ایم. آن شخص باعث شکوفایی کار ما شد و به این ترتیب راه ورود برای آدم‌هایی که مثل ایشان درمورد من فکر می‌کردند باز شد. حلقه‌ی اولیه‌ای که دور من تشکیل شد متشکل از خانم‌هایی بود به یکدیگر ایمان داشتیم و می‌دانستیم که کار درست را انجام می‌دهیم. این بخش شاید تا حدی نشان‌دهنده‌ی زنانگی و قدرت آن در گروه ما باشد.

چقدر نقد پذیر هستید؟

در حوزه‌ی کسب و کار بسیار اهمیت دارد تا به صحبت‌های دیگران گوش بدهی. اما در زندگی شخصی به هیچ عنوان نیازی نمی‌بینم حتی به اندازه‌ی یک کلمه به کسی پاسخگو باشم و یا تغییری در زندگی خود ایجاد کنم. همانطور که گفتم در رابطه با کسب و کار ما سیستم‌هایی را طراحی کرده‌ایم که به طور مداوم بازخورد بگیریم و عملکرد خودمان را بهبود ببخشیم. در کسب و کارهای آنلاین توجه به نقدها و نظرات بسیار اهمیت دارد. چه بسا یک نقد منفی اعتبار شما را کاملا از بین ببرد. در چنین کسب و کاری مهم‌ترین سرمایه شما اعتماد آدم‌ها است؛ چراکه برخلاف ساختارهای سنتی کسب و کار که شکل فیزیکی آن مشخص است، در اینجا کاملا قضیه برعکس است. ما مدام در حال تغییر دادن طراحی کلاس‌هایمان هستیم و به طور مستمر در این خصوص جلسه داریم. اگر در مدل رفتاری و یا مدیریتی من مشکلی باشد اعضای گروه قطعا به من تذکر می‌دهند و این مسئله برای ما اهمیت بسیاری دارد. در این زمینه حتی باید آمادگی این را داشته باشی تا به سوالات دیگران درباره‌ی چرایی قیمت‌گذاری خدمات خود پاسخگو باشی. اما همانطور که اشاره کردم در زندگی شخصی به هیچ‌عنوان نقد نمی‌پذیرم. بارها در کامنت‌ها با این موضوع برخورد کرده‌ام اما برایم اهمیتی ندارد.

چطور کلیشه‌های دوران دانشجویی را بشکنیم؟ یادگیری کدام مهارت‌ها در این دوران اهمیت دارد؟

من فکر می‌کنم وقت آن رسیده تا همه‌ی دانشجویان متوجه شوند که مسیر بسیار فراتر از تصورات آن‌هاست و هیچ اجباری برای قرارگیری در نقش‌های از پیش تعیین شده وجود ندارد. به طور مثال یک کلیشه رایج که در علوم پزشکی وجود دارد تصویر یک جراح موفق و استریت است که در اوقات فراغت خود تار می‌زند! ساختن چنین تصویر کاملی باعث می‌شود تا افراد برای جا گرفتن در این قاب متحمل رنج زیادی شوند. باید بدانیم که انتخاب‌های بسیار زیادی پیش روی ما وجود دارد. من این موضوع را وقتی متوجه شدم که دیدم اساتید ما مشغول به کارهای بسیار متفاوتی از رزیدنتی هستند که آن را مدام به ما پیشنهاد می‌کردند. آموزش‌هایی که به ما ارائه می‌شد نیز درست نبود. من مشکلی با یادگیری سندرم نفرولوژیک نوزاد چهارده روزه ندارم، اما با این قضیه مشکل دارم که ندانم سامانه‌ی سیب چیست و فارغ‌التحصیل شوم. موضوعاتی مثل مسائل قانونی و کاری که هر شخص باید در مورد شبکه بهداشت بلد باشد، سختی‌های گذراندن طرح در مناطق محروم، مسیرهای مختلفی که پیش روی ماست از جمله آموزش، مدیریت و … از دیگر مواردی هستند که باید در خصوص آن‌ها اطلاعات کسب کرد. این مسئله به خصوص برای دانشجویانی که از دانشگاه‌های کوچک‌تر فارغ‌التحصیل می‌شوند برجسته‌تر است. من بارها به خاطر اینکه از دانشگاه شاهرود – که یک دانشگاه تیپ سه است – فارغ‌التحصیل شده‌ام و حالا قصد راه‌اندازی گروه آموزشی را دارم، مورد انتقاد و حتی تمسخر قرار گرفته‌ام. انگار که ما فراموش شده باشیم و دانشجویان دانشگاه‌های بزرگ از همان ابتدا می‌دانند که قرار است چه مسیری را طی کنند. بعد از دیدن این تفاوت‌ها به این فکر افتادم که ما نباید به خاطر اشتباه زدن چند تست در هجده سالگی از زندگی عقب بیفتیم. بنابراین از ارتباطات گسترده خودم با ایرانیان سراسر دنیا استفاده کردم و کار گروه آموزشی را شروع کردیم‌. درس بزرگ دوران دانشجویی من، دیسیپلین شخصی بود. اینکه مهم نیست اگر در خانه نشسته‌ای و به صورت فریلنسری کار می‌کنی، باید نظم و تعهد داشته باشی. بزرگ‌ترین درس پس از دوران دانشکده نیز فهمیدن این نکته بود که من تاکنون به مسیرهای بسیار محدودی فکر کرده‌ام و خلاقیت را یاد نگرفته‌ام. مهم‌ترین نکته‌ای که یک دانشجوی علوم پزشکی باید بداند این است که هزاران مسیر در پیش روی خودش دارد. لازم است تا دانشجویان یاد بگیرند که می‌توانند از ارتباطات و شبکه‌های اجتماعی خود استفاده کنند و در مورد موضوعات مختلف بخوانند. باید تلاش کنند تا حلقه‌ی محدود اطرافیانشان گسترده‌تر شود. این موضوع باعث می‌شود تا تصمیم‌گیری در خصوص یادگرفتن مهارت‌های مختلف برای آن‌ها آسان شود. من اعتقاد دارم شخصیت انسان را پنجاه پروفایل اولی که دنبال می‌کند می‌سازد. تنها جایی که می‌شود با آدم‌های مختلف و یا شبیه به خودمان ارتباط برقرار کنیم همین شبکه‌های اجتماعی است. توصیه می‌کنم دانشجویان رشته‌های علوم پزشکی درباره‌ی مسائلی فراتر از مشکلات بیمارستان و بیماران بخوانند و بنویسند. تولید محتوا در جهت یافتن علایق بسیار کمک‌کننده است‌.

تا چه سطحی از تفاوت با دایره اطرافیان خود را می‌پذیرید؟

دوستان نزدیکم از نظر سیاسی و مذهبی کاملا شبیه به خودم فکر می‌کنند‌. پذیرش شخص دیگری با تفکرات سیاسی و مذهبی متفاوت، حداقل در سن من دشوار است. البته احترام قائل بودن برای تفکرات مختلف یک بحث دیگر است. ترجیح من برای پیدا کردن دوستان جدید آدم‌هایی با تفکر مشابه با خودم است؛ کسانی که به دنبال راه‌اندازی استارت آپ و کسب و کار خودشان هستند و در حوزه‌ی آموزش و زبان فعالیت می‌کنند. افرادی که بلندپروازند و برای ایده‌های جدید پذیرش بالایی دارند. در خصوص ارتباط با دوستان قدیمی قضیه مقداری متفاوت است. آدم با دوستان قدیمی‌اش یک بار خاطرات را حمل می‌کند. دوستان دانشگاه من که با یکدیگر در خوابگاه بودیم من را در بهترین و بدترین روزهایم دیده‌اند و همچنان من را دوست داشته‌اند. حتی اگر جهت فکری یا کاریمان متفاوت باشد، باز هم یکدیگر را می‌پذیریم. خوشبختانه آدم‌های اطراف من بیشتر شبیه خودم هستند. خانم‌های نزدیک به من همگی اهل کار کردن هستند. کسانی که مدام به دنبال پیشرفت خود هستند و دغدغه‌ی فکری آن‌ها فقط صحبت کردن در مورد روابط نیست.

فیلم مورد علاقه‌تان؟

نمی‌توانم از کارگردان یا فیلم موردعلاقه‌‌ام نام ببرم. چون احساس می‌کنم هرچه سن آدم بالاتر می‌رود نگاه او هم به فیلم‌ها تغییر پیدا می‌کند. فیلم ایرانی کم می‌بینم. آخرین فیلم ایرانی که دیدم «قهرمان» بود که به اصرار دوستم در سینما دیدم. قضیه آخرین فیلم خارجی که دیدم مربوط می‌شود به «ونوم ۲» در سینمای سه بعدی که تجربه‌ی بسیار هیجان‌انگیز و متفاوتی بود. به طور کلی به فیلم‌ها و ژانرهای مختلف علاقه دارم. درام و جنایی می‌بینم و گاهی راجع به آن‌ها نظرات تندی هم می‌نویسم. به نظرم سینما خیلی می‌تواند به خلاقیت آدم‌ها کمک کند.

به نظر شما تا چه میزان کامل نبودن مورد قبول است؟

در مورد زندگی شخصی آدم باید خودش را خیلی قبول داشته باشد. من معتقدم که حدودا تا قبل از بیست و پنج سالگی خیلی از آدم‌ها با تایید دیگران زندگی می‌کنند. گویی نیاز است که دیگران راه‌های مختلف را نشانتان دهند و اعمال شما را تایید کنند. خیلی‌ها در این زمان زندگی خود را بر پایه‌ی خواسته‌های دیگران بنا می‌کنند. از این سن به بعد می‌فهمی که تمام آدم‌ها به نوعی رفتنی هستند و هرکاری که انجام می‌دهی به خودت برمی‌گردد. در این زمان است که انسان تصمیم می‌گیرد که آیا همچنان با تایید دیگران پیش برود و یا اینکه میز بازی را به هم بزند و تغییر کند. خیلی اوقات انسان‌ها و خصوصا دختران جوان این موضوع را نادیده می‌گیرند. به طور کلی «خودت بودن» برای یک دختر خیلی سخت است و ممکن است بارها به همین دلیل مورد انتقاد و آسیب قرار بگیری.

از شکست می‌ترسید؟

من فکر می‌کنم در دنیای مدرن و خصوصا در حیطه‌ی کاری، شکست یک چیز نسبی محسوب می‌شود. یعنی ما چیزی به عنوان شکست مطلق و یا موفقیت مطلق نداریم. در مورد خودم باید بگویم با توجه به اینکه قدم قدم در مسیر پیش می‌روم و مدل خاصی از ریسک‌پذیری را پیاده می‌کنم، فکر نمی‌کنم که شکست بزرگی در انتظارم باشد؛ چراکه حوزه کاری من بسیار منعطف و گسترده‌ است. من همیشه منتظر بدترین پیشامدها برای تصمیمات خود هستم‌. این نکته را از دانشکده پزشکی آموخته‌ام که اول از همه بدترین تشخیص‌ها را برای بیمارت بگذار و آن‌ها را رد کن‌. برای همین قبل از شروع هرکاری همواره بدترین حالت‌های پیش آمدن آن را در نظر می‌گیرم.

جذاب‌ترین بخش گروه آموزشی برای شما کدام است؟

دپارتمان وبینارهای علمی برای من بسیار جذاب است و چیزی نیست که مشابه آن در هرجایی یافت شود. جدا از تمام کارهایی که در بخش‌های دیگر انجام می‌دهیم، این سطح از همکاری میان آدم‌هایی که از سراسر دنیا به یکدیگر متصل هستند و خلاقیتی که در طراحی کورس‌ها وجود دارد مثال زدنی است. خیلی وقت‌ها من اجازه ندارم تا به چینش بخش‌های دیگر گروه دست بزنم، از آنجایی که باعث بروز ناهماهنگی در کارهای سوپروایزری می‌شود. دپارتمان وبینارهای علمی بخشی است که از همان روز اول تشکیل گروه آموزشی، شخصا در جلسات طراحی آن مشارکت داشته‌ام.

آیا ایده‌ی بزرگی که منجر به شکست شده باشد داشته‌اید؟

بله‌. ایده‌ای که مربوط به زندگی شخصی و تعیین مسیر داشته‌ام. بسیار بهای سنگینی برای آن پرداخت کرده‌ام اما همزمان با آن کارهای بعدی‌ام را هم شروع کردم. در دنیای کسب و کار هم شامل برخی سرمایه‌گذاری‌ها می‌شود که روی پذیرش‌های دانشگاهی داشتم. برای هر پذیرش شما باید یک مبلغی را پرداخت کنید و انرژی زیادی روی مصاحبه‌ها بگذارید. گاهی اوقات تفکرات اشتباهی در مورد یک دانشگاه به خصوص داشتم که رتبه‌بندی آن به هیچ‌وجه با رزومه من همخوانی نداشت اما منجر به شکست شد. این تجربیات هم بیشتر به زندگی شخصی برمی‌گردد و به طور ویژه در کسب و کارمان زمان‌هایی بوده است که برای یک ایده بسیار هیجان‌زده بوده‌ایم و بازخوردهای مخاطبان هم مهر تاییدی بر انتظارات ما بوده‌اند، اما در نهایت به موفقیت قابل انتظاری نرسیدند. این موارد هم با توجه به نوع ریسک در کار ما تبعات مالی برایمان نداشته‌اند اما باعث شدند تا به صورت مقطعی دچار افت روحیه شویم.

چگونه بعد از این تجربیات مجددا در مسیر خودتان قرار می‌گیرید؟

این موارد بخش کوچکی از کار گسترده‌ی ما را تشکیل می‌دهند. به قول معروف آنقدر صنم داریم که یاسمن در میانش گم می‌شود! در کل قضیه برای من احساسی نمی‌شود که به خاطرش ناراحت شوم. به هر حال این اتفاقات در دنیای کسب و کار طبیعی هستند.

خانم دکتر مسیر یا مقصد؟

مقصد! من آدم رقابتی و هدفمندی هستم. در مورد زندگی شخصی این حرف را نمی‌زنم. در زندگی شخصی‌ام به دنبال سرانجام مورد خاصی نیستم، اما در مورد کار بسیار انسان نتیجه‌گرایی هستم و خروجی آن برایم اهمیت زیادی دارد. به نظرم باید روی هرچیزی به اندازه‌ی ارزشی که به دنبال دارد وقت و انرژی گذاشت.

نقطه عطف زندگیتان را کجا می‌دانید؟

جسارت شروع گروه آموزشی با انسان‌های درست را نقطه عطف زندگی‌ام می‌دانم‌. این اتفاق هم برای خودم و هم برای اطرافیانم تغییر بزرگی را رقم زد. به نظرم بعد از شروع این کار، علوم پزشکی بیشتر به این سمت می‌رود که با رشته‌های دیگر تعامل و ارتباط برقرار کند. خیلی‌ها بعد از شروع کار ما موفق شدند تا کسب و کار خودشان را راه بیندازند. من در این مسیر بسیار سختی کشیدم‌. خیلی حرف‌ها شنیدم و جا انداختن خودم در این حرفه کار دشواری بود. ما با رقبای بزرگی از موسسات مهاجرتی گرفته تا مراکز آموزش زبان مواجه بودیم. در حال حاضر شرکت‌های صنعت چاپ برای «طوسی» و اخیرا نیز شرکت‌های تبلیغاتی برای کسب و کار جدیدمان «فلش پلاس» که در حوزه طراحی وبسایت فعالیت می‌کند، رقیب به شمار می‌آیند. فکر می‌کنم درس بزرگ این ماجرا برای من و دیگرانی که از شروع کارشان هراس دارند این باشد: «جسارتش را داشته باش! ارزشش را دارد».

آیا تا به حال پیش آمده که با دانشجویان ارتباط بگیرید و تجربیات خودتان را در اختیار آنان قرار دهید؟

بله. ما برای سالگرد گروه آموزشی تصمیم گرفتیم تا به احترام همراهان همیشگی‌مان هدیه‌ای در نظر بگیریم که عصاره‌ی تلاش ما باشد. به همین خاطر تصمیم به برگزاری وبیناری گرفتیم که کار تیمی و همدلی را در میان اعضای یک تیم آموزش دهد‌. دویست نفر برای آن وبینار در نظر گرفتیم که حدود هزار و شصت نفر برای آن ثبت‌نام کردند. این رقم حتی از تصورات من هم فراتر بود، بنابراین ظرفیت وبینار را پنجاه نفر افزایش دادیم. در نهایت وبینار را به عنوان جایزه‌ی تشکیل گروه آموزشی برگزار کردیم و بر اساس سرفصل‌های تعیین شده به انتقال تجربیات خود پرداختیم. پس از برگزاری این وبینار بازخوردهای بسیار مثبتی دریافت کردم از کسانی که شهامت به خرج دادند و گروه خودشان را تشکیل دادند و یا کسب و کار شخصی‌شان را راه انداختند.

تا کنون از دانشجویان به عنوان همکار گروه آموزشی دعوت کرده‌اید؟

بله چرا که نه؟ خیلی از همکاران ما دانشجو هستند. به طور مثال بسیاری از مدرسین ما در دپارتمان وبینارهای علمی از دانشجویان مقطع PhD هستند. ما به تعهد و خلاقیت افراد اهمیت می‌دهیم و دانشجو بودن آن‌ها را به عنوان یک پوئن مثبت در نظر می‌گیریم.

چگونه همزمان گروه آموزشی، طوسی و فلش پلاس را مدیریت می‌کنید؟

جایگاه من در هرکدام از این کسب و کارها متفاوت است. برای یکی من ایده‌پرداز هستم و برای دیگری جایگاه متفاوتی دارم. درست است که من در هر سه آن‌ها حضور دارم اما نیاز است تا آدم‌های مختلفی نقش‌های متفاوت هرکدام را قبول کنند. در مقطعی ما نیاز داشتیم کسانی که کار استارتاپی می‌کنند از گروه آموزشی خارج شده و وارد «فلش پلاس» شوند. به همین دلیل چینش هسته‌ی مرکزی گروه آموزشی را تغییر دادیم و به مدت دو الی سه ماه روی جذب و آموزش نیروهای جدید زمان گذاشتیم. با حدود صد نفر مصاحبه کردیم و در نهایت جایگزینی نیروها را انجام دادیم؛ چراکه نیاز داشتیم تا کسانی که در امر استارتاپ تخصص دارند در «فلش پلاس» حضور داشته باشند. اگر می‌پرسید چطور به همه‌ی این کارها می‌رسم باید بگویم که از صبح تا شب روی آن‌ها وقت می‌گذارم. هیچوقت نمی‌گویم که امروز تعطیلات هستم و کسی با من تماس نگیرد! از لحظه‌ای که گروه آموزشی تاسیس شده است تا کنون هیچ زمانی پیش نیامده که من به دستیاران گروهمان گفته باشم که کسی به من پیام ندهد. من معتقدم اگر نشان بدهی کاری که مشغول انجام آن هستی برایت مهم است، دیگرانی که به همراه تو مشغول به کارند هم متوجه اهمیت ماجرا می‌شوند. به نظر من این کسب و کار مثل یک نوزاد نیاز به مراقبت دارد. چه کسی فرزند یک ساله‌ی خودش را در خانه رها می‌کند؟!

نصیحتی به خود بیست ساله‌تان دارید؟

یاسمن بیست ساله کارهای متفاوتی می‌کرد و بیشتر خوش می‌گذراند. به نظرم یاسمن بیست ساله باید به این یاسمن بیست و نه ساله بگوید که لطفا بیشتر خوش بگذران!

من در آن زمان هرکاری را که از دستم برمی‌آمد و فکر می‌کردم درست است برای زندگی‌ام انجام دادم. از نظر کاری موردی برای تغییر وجود ندارد. در بیست سالگی امکانات بسیار محدودی در دانشگاه برای ما وجود داشت. کاری نبود که از عهده من برمی‌آمده و من آن را انجام نداده باشم. همین سنگ بنای گروه آموزشی ما را تشکیل داد.

در طی صحبت‌هایمان تقریبا تمام جواب‌های شما منتهی به گروه آموزشی شد. مگر چه چیزی از دل این کسب و کار می‌گذرد که بیان آن تا این اندازه برای شما اهمیت دارد؟

خالق بودن! این فرصتی بود تا ایده‌های من عملی شوند. من تاکنون به این اندازه در زندگی‌ام احساس شکوفایی نکرده بودم. اینکه امروز از خواب بیدار می‌شوم، تلفن را دست می‌گیرم و تصمیم می‌گیرم تا فلان کار عملی شود. اینکه آدم‌هایی در کنارم هستند که در پاسخ می‌گویند «انجامش می‌دهیم». این موضوع که ایده‌هایم نه روی زمین می‌مانند و نه مسخره می‌شوند بسیار برایم اهمیت دارد. من می‌توانم به راحتی به کسی که در آمریکا مشغول به اخذ PhD خودش است بگویم «ببخشید من این قسمت حرف‌های شما را متوجه نمی‌شوم» و آن‌ آدم با کمال میل و بدون اینکه من را مسخره کند قضیه را برایم توضیح دهد. من در گروه آموزشی برای اظهار نادانی‌ام احساس امنیت می‌کنم و می‌توانم بابت آن آموزش بگیرم. «فلش پلاس» حاصل صحبت‌های من با مسئول سایت خودمان در مورد کیفیت پایین وبسایت شخصی یک پزشک متخصص بود. طی همان مکالمه به این نتیجه رسیدیم که چرا خودمان همچین بستری را برای دیگران فراهم نکنیم؟ و در عرض سه هفته انجامش دادیم! در همان روزها «طوسی» با یک بحران بسیار جدی مواجه شده بود. ما از دل همان بحران «فلش پلاس» را ساختیم و هم‌اکنون که با شما مشغول صحبتیم، در حال مذاکره برای قرارداد سوم آن هستیم. چه چیزی را می‌توانم بیشتر از اینکه ایده‌هایم روی زمین نمانند در زندگی بخواهم؟!

کدام ویژگی شخصیتی شما باعث شده است میان وجهه مدیریتی خودتان و ایجاد صمیمیت بین اعضای گروه تعادل برقرار کنید و چنین جمع مثبتی را در کنار خود داشته باشید؟

فکر می‌کنم رک بودن و خوش‌حسابی جواب این سوال باشد. خوش‌حسابی یک نکته فراموش شده درمورد کار با آدم‌های مختلف است. با تعارف و قربانت بروم کار پیش نمی‌رود. کسی که از آن سر دنیا می‌آید تا با تو کار کند قبل از هرچیزی عدد می‌خواهد. باید جزئیات کار، زمان و هزینه‌ها به طور دقیق مشخص شود. این بعد مالی داستان است. از طرف دیگر نباید برای کنار گذاشتن یک سری همکاری‌ها خجالت کشید. این مورد برای ما پیش آمده است که به خاطر آن متحمل ضرر بسیار زیادی هم شده‌ایم. در یک زمانی آدم اشتباهی را جذب کرده بودیم و زمان زیادی را برای آموزش آن از دست دادیم. بدون تعارف عذر او را خواستیم و اتفاقا او هم از رک بودن ما تعجب کرده بود. اینکه تکلیف خودت را از لحاظ مالی با بقیه مشخص کنی و رک باشی بسیار کمک‌کننده است‌.

با مفهوم گذشتن و عبور چگونه برخورد می‌کنید؟

من زیاد به مفهوم بخشیدن معتقد نیستم، اما به عبور کردن بسیار معتقدم‌. به نظرم یکی از فاکتورهای مهم در پیش‌برد کارها این است که وقت خودت را برای انتقام گرفتن از گذشته هدر ندهی. باید چشم خودت را برای رقبا باز نگه‌ داری اما اینکه به قصد انتقام جایی بمانی، اشتباه است. این تفکر که به خاطر کم کردن روی دیگران موفق شوی، فکر بیماری است.

فرق این قضیه با رقابت در چیست؟

این با رقابت بسیار متفاوت است. رقابت یعنی در یک فضایی رشد کنی و باقی بمانی. رقابت همیشه وجود دارد و به معنای ماندن و اثبات خود است. به طور مثال موردی که برند ما به خاطر آن معروف است رقابت بر سر ایده‌های جدید است. اینکه به خاطر جان به در بردن از رقابت کاری کنی طبیعی و معنای زندگی است، اما اینکه به خاطر رقیبت آن کار را انجام دهی درست نیست.

حد آروزوهایتان چیست؟

در کوتاه مدت یک خانه‌ی بزرگتر و در بلند مدت یک خانه در جایی دیگر! این حد آرزوهای من نیست اما به عنوان یک نقطه‌ی امن به آن نگاه می‌کنم.

ارتباط با ما

از طریق فرم رو به رو برای همه خدمات و کلاسها میتوانید با ما در ارتباط باشید.
با قرار دادن شماره خود، همکاران ما در بخش پشتیبانی روی واتس اپ به شما پیام خواهند داد.

footer