چندی پیش مقالهی«میعادگاه شرق و غرب» از آنه ماری شیمل شرقشناس مطرح آلمانی میخوندم که در ستایش روکرت میگفت:
«مواجهه فریدریش روکرت با قصیده سرایی و زبان کاملا متفاوت بود، توجه او به زبان به خاطر خود زبان بود، و اینکه عقاید خود را به یاری آن بیان کند.»
روکرت مترجم زبان فارسی بود و به فارسی اینطور نگاه میکرد اما تقارن زیادی دیدم با مواجهه خود من با زبان آلمانی.
این عشق به خود زبان، ریشه ها، شباهت ها و چیز های نو زمانی جلوه میکنه که همین مدل مواجهه رو با زبان داشته باشیم. زبان به خاطر زبان و در درجهی دوم ابزاری برای تکلم و ارتباط.
اینکه آلمانیها معتقدند که سرزمینشون، سرزمین متفکرین و شعراست(Das Land der Dichter und Denker) رو به عقیده من مدیون زبانشون هستن.
گذشته از همه اینها که تجربه درگیری چند ساله من با این زبان بوده، در یادگیری و آموزش هم این مسئلهی مهمی میتونه باشه، وقتی به عمق و ریشه بشه پی برد!
چیزی که خود زبان آلمانی خاصه درهاش رو به روی ما باز گذاشته، عمیق شدن در کلماته. این بزرگترین کمکی هست که یک زبان آموز میتونه از خود زبان داشته باشه.
مسئلهی مهم دیگهای که من ابتدا به عنوان یک زبانآموز و بعد به عنوان یک معلم بهش برخوردم، اهمیت «شنیدن» هست.
مولانا یه بیتی توی مثنوی داره که میگه:«زانکه اول سمع باید نطق را/سوی منطق از ره سمع اندر آ» شاید دقیقا دومین راهنمای ما همینه.
همیشه به دوستانی که توی دوره آموزش همراهشون بودم گفتم، ما برای صاحبنظر شدن ابتدا باید خوب تقلید کنیم، و اولین ابزار تقلید، خوب و درست شنیدن هست. به اصطلاح سر و پا گوش باشیم، یعنی از هیچ چیزی برای یادگیری دریغ نکنیم، هر منبعی، هر!! کتابی، هر کلمهای از یک آلمانی زبان و با هر ترکیب اسمی یا کالوکیشنی حکم طلا داره برامون؛ و واقعا تاثیر این «آغوش باز برای یادگیری» رو خواهیم دید، اینکه یک بغل اندوختهی گرانبها خواهیم داشت که مختصص خودمونه!
به قلم خانم ستایش بصیری